«سيدمحمدعلي ايازي»، قرآنپژوه، با ذكر استدلالهايي به اظهارات اخير «عبدالكريم سروش» درباره قرآن پاسخ گفت و اظهار داشت: خداوند قرآن را براي زمان و مردمي خاصي قرار نداده است.
وي در گفتوگو با خبرنگار آيين و انديشه خبرگزاري فارس، درباره اظهارات اخير عبدالكريم سروش درباره قرآن گفت: آنچه از ايشان در برخي از سايتها، نقل شده، نميدانم دقيقًا همان چيزي است كه ايشان گفته و ترجمه كردهاند يا نه. درصورتي كه انتساب درست باشد، از نظر من چند قسمت از اين سخنان جاي تأمل دارد و نيازمند بررسي است.
وي افزود: از آنجا كه اخيراً چند و چون درباره وحياني بودن الفاظ قرآن بسيار شده، حتي جناب آقاي شبستري در مجله مدرسه، شماره شش، مطالبي مطرح كردند -كه سوگمندانه به دليل تعطيل كردن اين مجله، فرصت گفتوگو و نقد را كه از سنتهاي حسنه ديني است، محروم كردند- ضرورت ايجاب ميكرد كه اين موضوع دنبال شود.
ايازي ادامه داد: مباحثي كه درباره نازله عربي جاي بحث و بررسي دارد، و در فرصت كوتاه ميسر نيست. به ويژه آنكه آقاي سروش در اين مقام استدلالي ذكر نكردهاند. به هرحال درباره اينكه آيا در اظهارات ايشان نكات تازهاي وجود دارد يا خير، نكاتي به نظر من با تكيه بر محوريت خود قرآن مطرح است.
ايازي گفت: هرچند درباره وحي نبوي در سنت اسلامي، برخي سخنان شاذ گفته شده، تا جايي كه ماتريدي (م323) درتفسير: تأويلات اهل السنه از باطنيه نقل ميكند، كه قرآن را خداوند گويي برخيال پيامبر نازل كرد و موصوف به زبان نبود و اين پيامبر بود كه آن را به زبان عربي مبين ادا كرد. و اين سخن پيشينه درازي در برخي جريانها دارد، اما نظريه عمومي قرآنپژوهان و محققان اسلامي براساس خود آيات قرآن، اين است كه اين كتاب وحي عربي و ارتباط باطني و علمي مخصوصي است كه ميان پيامبر و جهان غيب برقرار گرديده و از جانب خداوند بر پيامبر اين گونه القا و افاضه شده است. زيرا در نظر آنان است كه كلمات قرآن چه از نظر لفظ و چه از نظر معنا، به انتخاب پيامبر نبوده است و هر دو به خدا نسبت داده ميشود.
وي افزود: از نظر اين قرآنپژوهان، فرق ميان حديث نبوي، حديث قدسي و آيات قرآني - كه همه آنها با زبان پيامبر نقل شده - اين است كه حديث قدسي معنا از خداوند است، اما لفظ آن از سوي پيامبر است. در صورتي كه حديث نبوي لفظ و معنا از پيامبر است. اما آيات قرآني هم لفظ و هم معنا از سوي خداوند است. اين خداوند است كه با پيامبر خود سخن ميگويد و به پيامبر كلمات و معاني القا ميكند و لذا پيامبر به هنگام دريافت آن نگران فراموش كردن و از دست دادن آن الفاظ را داشته و خدا به پيامبر تسلي مي دهد كه نگران نباش فراموش نميكني، شتاب مكن، زبانت را تكان نده، ما برايت نگهداري ميكنيم. (اعلي /6؛ طه / 114، قيامة / 16 ـ 17).
ايازي اضافه كرد: برخي گمان كردهاند اگر درباره وحي قرآني نسبت به پيامبر بگويند: معاني از خداوند است و الفاظ از پيامبر، مشكل ارتباط وحي خدا با انسان و تأثير شرايط تاريخي و جغرافيايي را در ذكر مثال هاي مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده اي مناسب عصر از واژه ها را حل كردهاند، در حالي كه فرق بين معاني و الفاظ درحل مشكل نيست. اگر قرار است كه خدا با مردم سخن بگويد و ارتباط زباني برقرار كند و پيام خود را براي ديگران قابل فهم كند، فرقي ميان اين دو نيست. مي تواند حتي درصورت نظريه وحياني بودن زبان قرآن هم چنين ارتباطي باشد. وحي دريافت و شهود سخن خداست. اگر تجربه شهودي و كشف و القاي معاني از سوي خداوند در قلب، نيازمند واسطه هايي است، در الفاظ نيز اين واسطه ها وجود دارند و عمل مي كنند. اگر از درخت صدايي بلند مي شود و خداوند با موسي توسط درخت سخن مي گويد و با صدا و حروف و كلمات سخن مي گويد، چنانكه قرآن بيان مي كند: "فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِنْ شَاطِيءِ الْوَادِي الاَْيمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنْ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ" . در غير درخت نيز واسطه هايي وجود دارد و مي تواند با الفاظ عربي باشد. اگر خدا مي خواست با موسي بدون كلمات سخن بگويد ، ديگر نيازي به انتخاب درخت نبود. بنابراين، سخن گفتن خدا از زبان انسان كه مي تواند كلماتي را ادا كند، راحت تر و درك آن بدون مشكل تر است.
اين قرآنپژوه گفت: دراين باره كه قرآن كلمات آن قدسي و الهي و بيرون از شخصيت پيامبر و مستقل از او، وفروفرستاده از سوي خداوند برقلب پيامبرو به زبان عربي است، قرآن اصرار دارد و آيات بسياري هم دلالت دارد. ازقبيل : وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِي مُبِينٍ.(شعراء/195) . إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(يوسف/2). اين سخن به صراحت اين نظريه را كه پيامبرخود اين الفاظ را گزينش كرده، رد مي كند، چون نزول و فروفرستادن با وصف زبان عربي يادشده است. وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يتَّقُونَ أَوْ يحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً .(طه/ 113.). كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ.( فصلت/ 3 ). كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ.(زمر/ 3 ). وَ كَذلِكَ أَوْحَينا إِلَيكَ قُرْآناً عَرَبِيا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يوْمَ الْجَمْعِ لا رَيبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.( شوري/ 7). إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.( زخرف/ 3 ). و آيات ديگري كه همين معنا را دلالت دارد.
ايازي گفت: گفتهاند: شخصيت پيامبر نيز نقش مهم در شكل دادن به اين متن ايفا ميكند. تاريخ زندگي خود او: پدرش، مادرش، كودكياش و حتي احوالات روحياش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانيد، حس ميكنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقي گذاشتهاند. اين، آن جبنهي كاملاً بشري وحي است.
وي افزود: بايد پرسيد آيا ممكن نيست توصيفات اين حالات درباره شخص پيامبر و دربرخورد با واقعيات عصر، توسط وحي انجام گرفته باشد. مثلاً آنجا كه قرآن با پيامبراين گونه سخن مي گويد: أَ لَمْ يجِدْكَ يتِيماً فَآوي وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْني فَأَمَّا الْيتِيمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.(الضحي/6-10). ناظربه شرايط روحي و براي تسلي او بيان شده باشد. خدا كه با او ارتباط برقرار مي كند ، مناسب با حالات طربناك، يا پرملال او سخن مي گويد، نه اينكه شخصيت او نقش مهم در شكل دادن به اين متن ايفا ميكند. مگر منظور اين باشد كه شخصيت او مانند عصر زندگي او، تأثير گذار در چگونگي زبان اين متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غيرقابل انكاراست، اما اين مطالب غررآيات نيست.
ايازي دلايل استقلال شخصيت پيامبر از شخصيت قرآن را به اين شرح بيان كرد:
1- اگر كسي اندك تأملي درمجموع قرآن داشته باشد، به وضوح جدايي ميان شخصيت پيامبررا با قرآن در مي يابد. پيامبر گرامي پس از سنين 40 ـ 43 به رسالت مبعوث شده و سخناني به عنوان وحي قرآني ابراز داشته و اين كلمات در آغاز درجمله هاي كوتاه و مُقَطَع (بريده بريده ) و در سوره هاي كوچك خوانده شده و رفته رفته و آرام آرام، اين كلمات و سوره ها طولاني شده و زمان وحي و مدت ارتباط و اتصال بيشتر گرديده است. لذا اگرحضرت بروز و ظهوري پيش از بعثت در اين ميدان داشته، ميبايد هويدا ميشده و ميتوانسته در ادامه آن سبك و سياق سخن بگويد، يا آيات بزرگتر و سوره هاي طولاني تر را تحمل كند و اين خود دليل بر اين است كه تجربه وحي قرآني جداي از شخصيت پيامبر و امري جديد، جداي از هويت، استعداد، اطلاعات و دريافتهاي شخصي او است.
2 ـ وقتي پيامبر با وحي برخورد ميكند، اولين خطاب به او با: (اقْرَأْ) آغاز مي گردد. گويي آنكه پيامبر را آماده شنيدن و گفتن و تحمل سخناني جديد و كلماتي با وصف خواندن - و نه شنيدن ودريافتن- مي كند و لذا در تاريخ آمده است: اين كلمه سه بار تكرار مي شود، تا جايي كه حضرت آمادگي پيدا مي كند و مي تواند بخواند و از آن به بعد اين خواندن وحي كه با لفظ است، تكرار مي گردد. در حالي كه پيش از اين پيامبر حتي نمي توانسته بخواند و نه سابقه داشته كه به اين شيوه سخن بگويد. قرآن به اين حقيقت امّي بودن، در دو آيه تصريح مي كند: " الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِي الاُْمِّي الَّذِي يجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ" (اعراف/ 157). " فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ النَّبِي الاُْمِّي الَّذِي يؤْمِنُ بِاللهِ وَكَلِمَاتِهِ" (اعراف/ 158). خصوصاً كه مقصود از اين امي بودن را نسبت به گذشتگان، يعني كساني كه آشنايي با كتاب و علم نداشته اند را بيان كرده است. به اين جهت مبدء شناخت وحي قرآن از اوان رسالت و سرفصل آن، خواندن مردم به توحيد و حقايق معنوي با كلمات والفاظ خاص و متمايزاز قريحه و ادبيات و گفتمان پيامبر است.
3ـ پس از آغاز دعوت پيامبر، اين تمايز سخنان براي حضرت و خانواده و اطرافيانش مشخص بوده است. وقتي پيامبر پس از نخستين وحي، خانواده خود را ملاقات مي كند و آيات وحي شده را مي خواند، خبر مي دهد كه چه چيزي دريافت كرده است. اين كلمات باهمان الفاظ، هم براي خودش تمايز داشته و هم براي خانواده، چيزي كه تا پايان حيات و رسالت كلمات قرآني معلوم بوده است.
كلماتي مانند: قُل و تَقول و يا نقل قول هايي غائبانه از اشخاص، حاكي از همين جدايي بافت زباني در بيان حقايق از مصدر وحي با سخنان معمولي آن حضرت است. اين كه گفته شده : الهام را به زباني كه خود ميداند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل ميكند؛ نيست. موضوع نه الهام است و نه زبان شخصي و نه در دست و اختيار او، تا سبكي كه خود مي خواهد برگزيند.
اين معنا براي اطرافيان حضرت از مخالفان نيز روشن بوده كه قرآن مستقل از شخصيت او است. به عنوان نمونه،. كفار آيات قرآن كه خوانده مي شد، درخواست مي كردند كه آيات ديگري غير اينها براي آنها خوانده شود، و او مي گويد من ازپيش خود چيزي نمي توانم بياورم، من تنها ازآنچه به من وحي مي شود، پيروي مي كنم: (وَإِذَا تُتْلَي عَلَيهِمْ آياتُنَا بَينَات قَالَ الَّذِينَ لاَ يرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يوحَي إِلَي إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيتُ رَبِّي عَذَابَ يوْم عَظِيم) (يونس/ 15).
حتي قرآن خبر مي دهد كه كفار اميدوار بودند بتوانند در وحي پيامبر ـ كه از شخصيت خودش مستقل بود ـ تصرفي بكنند و كاري نمايند تا پيامبر به اشتباه بيافتد و ميان كلمات خود و قرآن امتزاجي ايجاد شود، اما از آنجا كه خداوند نگه دار پيامبر بود و عصمت او را با اين مواظبت ها تضمين كرده بود - و بارها به اين معنا تأكيد نموده بود - جلوگيري كرد: (وَإِنْ كَادُوا لَيفْتِنُونَكَ عَنْ الَّذِي أَوْحَينَا إِلَيكَ لِتَفْتَرِي عَلَينَا غَيرَهُ وَإِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلا) (اسراء/ 73). يا منافقين از اينكه سوره اي نازل شود و اسرار آنها آشكار گردد، همواره در ترس و هراس بودند: "يحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ" (توبه/ 64).
4ـ اين وحي به اراده و اختيار پيامبر نبوده است، كه چه بگويد، چه وقتي بگيرد و چه وقتي تمام كند. گاهي وحي را مي گرفته، بدون آنكه انتظار آن را داشته باشد، يا درخواست وحي مي كرده و مي خواسته پاسخ سئوال و حل مشكلي بيايد، اما وحي نمي آمده و گاهي انتظار آمدن، چنان طولاني و جان لبريز مي شده است: (وَبَلَغَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ) (احزاب/ 10). يا مانند آنچه در حديث افك و اتهام ناپاكي به همسرش وارد شده است. كه در اين موارد مي گفته است: من منتظر وحي هستم و در اين باره چيزي نمي دانم. گاهي وحي مي آمده، اما برخلاف گفته اوليه خودش بوده و حتي تصور نمي كرده چنين پاسخي توسط وحي برسد، مانند آنچه در سوره مجادله و در قضيه ظهار و اصرار زن مجادله كننده رسيده است.
5- گاهي وحي را مي گرفته، ولي پاسخ وحي برخلاف رويه هميشگي، مبهم يا معلق بوده است، مانند: (وَيسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) (اسراء/ 85) (وَيسْأَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَينِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيكُمْ مِنْهُ ذِكْراً) (كهف/ 83). (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) (كهف/ 13). و آيات ديگري كه پاسخ ها و توضيحات مطابق خواسته پرسش كنندگان صريح و تفصيل دهنده نيست. در جاهايي وحي رفتاري از پيامبر را تصحيح مي كند و گفتار او را به جهت خاصي راهنمايي مي كند: (وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيء إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يشَاءَ اللهُ)(كهف/ 23)، يا برخلاف انديشه او سخن گفته است: (يا أَيهَا النَّبِي لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ) (تحريم/ 1). چيزي را پنهان كرده: (وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ)(احزاب/ 37)
ايازي گفت: تمام اين تعبيرات و آيات بسيار ديگري كه در همين سياق آمده و ميان پيامبر و سخنان فرد ديگري جدا انداخته، نشان مي دهد كه شخصيت پيامبر مستقل از وحي قرآني است و اين گونه نيست كه وحي از ذات پيامبر جوشيده باشد، يا سخنان پيامبر براساس وحي باشد، يا آن حقايق با زبان وگزينش پيامبر بوده است. بيگمان، پيامبر چندگونه صحبت مي كرده، سخنان عادي كه با افراد خانواده و مردم داشته و سخناني داشته كه در اصطلاح حديث نبوي مي گفته اند و سخناني داشته كه از قول خداوند بوده، ولي الفاظ آن از خود حضرت بوده و حديث قدسي نام گرفته و كلماتي بيان مي كرده كه از همه آنها متمايز بوده و آن وحي قرآني نام گرفته و سبك و سياق و شكل تعبيرات، كاملا از همه آن سه قسم ديگر تفاوت داشته است.
ايازي درباره بخش ديگري از اظهارات عبدالكريم سروش گفت: ايشان گفتهاند: اما پيامبر به نحوي ديگر نيز آفرينندهي وحي است. آنچه او از خدا دريافت ميكند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نميتوان به همان شكل به مردم عرضه كرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بيصورت است و وظيفهي شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بيصورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. آنچه حضرت دريافت مي كرده ، خود وحي بوده ونه مضمون وحي. اين خداوند بوده كه چگونگي وحي پيامبران خود را مناسب باشرايط تاريخي واجتماعي تعيين مي كرده است.
وي افزود: نكته اي كه دراين قسمت قابل توجه است، اين كتاب بر وحياني بودن اين الفاظ تكيه مي كند، اين همه تأكيد برعربي بودن قرآن به عنوان نازله الهي براي چيست؟ ؛ چون اگر عربيت وصف بشري دارد، نه قرآني، ديگر اين همه تأكيد لازم ندارد ، هركسي كه اين كتاب را بشنود و يا بخواند، مي فهمد كه عربي است و اگر آن ادعا درست باشد، دليلي براصرارو تأكيد وتكرار برذكر عربي نيست. قرآن كريم در تعبيرات گوناگون به اين معنا تأكيد كرده است كه همين قرآن را كه با همين الفاظ و خصوصيات هست، ما به تو وحي كرديم: " بِمَا أَوْحَينَا إِلَيكَ هَذَا الْقُرْآنَ" (يوسف/ 3)،"وَأُوحِي إِلَي هَذَا الْقُرْآنُ" (انعام / 19) همين قرآن با همين وصف عربي به پيامبر وحي شده است، حتي زبان آن تعيين شده است: "نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ * عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنْ الْمُنذِرِينَ * بِلِسَان عَرَبِي مُبِين" (شعراء 193 ـ 195) روح الامين آن قرآن را بر دلت نازل كرد تا از جمله هشدار دهندگان باشي. به زبان عربي روشن. اين معنا در آيات ديگري هم آمده است كه قرآن نازل شده بر پيامبر به زبان عربي است.
ايازي گفت: اينكه گفته شده: پيامبر، باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود ميداند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل ميكند. شخصيت پيامبر پيش از بعثت در بيان و ابداع نثر و شعر ميان مردم عصر خودش معروف نبوده است. هر چه از اين شخصيت ديده مي شود، حالات و كمالاتي است كه به طور ويژه پس از وحي حاصل شده و نمود پيدا كرده است.
وي افزود: از سوي ديگر با گزارش خود قرآن هم سازگاري ندارد. قرآن اين كتاب را، با همين وصف ، نازله اي عربي مي داند. مي گويد: توسط فرشته وحي ، يعني روح الامين بر قلب پيامبر فرو فرستاده شده است : نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِي عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِي مُبِينٍ. (شعراء/195) او در اين باره اختياري ندارد وحق تصرفي هم نمي تواند بكند. به قول قرآن، اين گفتار فرستاده كريم (روح الامين) است، نه گفتاري ازخود . واگر پاره اي گفته ها برما بسته بود، دستش را سخت مي گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي كرديم : إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ 40. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ. 41 وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ42. تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ 43. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَينا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ 44. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ 45 ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ46 .(الحاقه/40-46).
ايازي درباره بخش ديگري از سخنان عبدالكريم سروش گفت: اگر آن جور كه ايشان ميگويد: اما پيامبر به نحوي ديگر نيز آفرينندهي وحي است، يعني دخيل درچگونگي وحي است، با اين كلمات قرآن سازگار نيست . قرآن به صراحت يادآوري مي كند كه او پيش ازخود سخن نمي گويد، چيزي جز وحي نيست، آنچه بايد به او وحي شود، فرستاده شده است : وَ ما ينْطِقُ عَنِ الْهَوي. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْي يوحي . عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوي. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوي .وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلي . ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي . فَكانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْني . فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي .( نجم /2-9). براي دفع اين شبه است.
اما اينكه ايشان گفتهاند: اما امروزه، مفسران بيشتر و بيشتري فكر ميكنند وحي در مسايل صرفاً ديني، مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذير نيست. آنها ميپذيرند كه وحي ميتواند در مسايلي كه به اين جهان و جامعهي انساني مربوط ميشوند، اشتباه كند.؛ نمي دانم ازكدام مفسران امروزه سخن مي گويند ، اما تا جايي كه به تفسير وحي مربوط مي شود : اگروحيي نبوي شد ، نمي تواند خطا باشد، چه دراحكام عبادي و چه امورجامعه انساني: وَ ما ينْطِقُ عَنِ الْهَوي. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْي يوحي. ازخودش و برداشت خودش نمي تواند باشد.
ايازي گفت: اصولاً درخود وحي، تفكيك كردن ميان صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت وميان مسايلي كه به اين جهان و جامعهي انساني مربوط ميشوند، افزون براينكه قاعده مند نيست ، باحقيقت وحي هم سازگار نيست. حقايق و معارفي كه ازجانب خدا بر پيامبرافاضه مي شود، با باطن ذاتش آنها را دريافت مي كند و برهنه ازتعينات و وابستگي هاي زماني است ، هرچند كه درقالب همين الفاظ بشري ريخته شده است. نبي در تلقي وحي هرگز ترديد نمي كند، دچار اشتباه نمي شود. چون حجاب وپرده اي براي درك اشياء نيست، هرآنچه ازحقايق و واقعيات است ، همان را به تمام معنا مي بيندو درمي يابد.
ايازي درباره اين ادعاي سروش كه «بسياري از ديدگاههاي من ريشه در انديشههاي سده گذشته دارد»، گفت: ريشه داشتن در انديشههاي سده گذشته، نبايد استدلال باشد و مشكلي را حل نميكند. در فرهنگ مسلمانان عقايد بسيار شگفتانگيز و حيرتآوري وجود داشته است. از عقايد مرجئه و حشويه، جبريه و مجسمه گرفته تا دهها نحله و عقيده و انديشه مذهبي. و به صرف پيشينه داشتن، مسئلهاي را ثابت نميكند.
وي افزود: همچنين لازم است توضيح داده شود كه مخلوق بودن كلام الهي، ناظر به ديدگاه اهل حديث است كه ميگفتهاند، قرآن و كلام الهي قديم است. كلام خدا همان كلام نفسي است. از اين رو وصف حدوث را براي كلام الهي كه ذات قديم داشته، محال ميدانسته اند. فخر رازي (م606) درتوجيه اين جمله از روايت: "اِنّ هذا القرآنِ مَسمُوعٌ، المَتلُو هُوَ كلامُ الله " ، اين گونه توجيه مي كند كه اين الفاظ نماينده كلام الله است برسبيل مجاز و آنچه قديم است مدلول اين الفاظ و عبارات است كه پيش ازپيامبر وجود داشته و از باب تسميه دال براسم مدلول اطلاق شده است . وصف حدوث، غيرملفوظ شدن كلامي الهي را ثابت نمي كند. حادث بودن ثابت مي كند، كلام الهي ازصفت فعل خدا - نه ذات - گرفته شده است. و از جهت ارتباط موجود حادث با قديم نيز مشكلي نخواهد بود. وحي منتسب به خدا با موجودي چون پيامبر ارتباط برقرار شود. زيرا كلام خدا از صفات فعل خداست و همان طور كه باران، رزق، رحمت و نعمت به خدا منتسب مي شود و به انسان داده مي شود، و ارتباط موجود قديم با حادث، دچار مشكل نمي شود، وحي هم با انسانهاي خاص برقرار ميشود و خدا با انسانهايي معين و ويژه سخن ميگويد.
ايازي گفت: اما اين كه قرآن را كلام پيامبر بدانيم و اين سخن را شعر و شاعرانه و پيامبر را شاعر بدانيم، كه دركلام ايشان آمده: شاعري، درست مانند وحي، يك استعداد و قريحه است. شاعر ميتواند افقهاي تازهاي را به روي مردم بگشايد؛ شاعر ميتواند جهان را از منظري ديگر به آنها بنماياند. باز اين سخن، كه قرآن بمنزله شعر توصيف شود، حرف تازه اي نيست و قرآن نگران اين نيست كه آن را نقل كند. شاعر دانستن پيامبر و شعر دانستن، يا بمنزله شعر گرفتن قرآن، از آنجا سرچشمه گرفت كه عدهاي در عصر نزول قرآن، اين سخنان را در ساختار و مقوله شعر دانسته و اين نسبت را به پيامبر دادهاند؛ و مشركان به اين دليل كه وي را داراي فكري عالي و خرد والا و كلماتي آهنگين ميدانستند، شاعر ميگفتند. در صورتي كه ماهيت شعر كه نوعي دريافتن، دانستن و آگاهي و زيركي و ازقوه خيال بهره بردن باشد؛ امر بشري است. با وحيي كه شعور مرموز، دريافتي لدني، قدسي و ادراكي باطني، و مهمتر بيرون از شخصيت پيامبر و دانستنيهاي اوست، متفاوت است.
ايازي گفت: قرآن هم به شدت مقوله شعري و بشري بودن آن را نفي كرده است: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ. (الحاقه/41). چون آنها پيامبر را شاعرمي دانستند: بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيأْتِنا بِآيةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ. (انبياء/ 5 ). وَ يقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.(صافات/ 36 ). أَمْ يقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ الْمَنُونِ.(طور/ 30 ). دراينجا قرآن با قاطعيت اين برداشت را درشكل هاي گوناگون آن رد مي كند و مي گويد: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ 40. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ . 41 . وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (الحاقه/40- 42). به همين دليل قرآن مرزبندي مي كند و مي گويد: نه تنها تو شعر نياموخته اي، بلكه درخور براي شعرو شاعري اهم نيستي. اين كتاب ذكرو قرآن مبين است: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ينْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ.(يس/ 69 ).
ايازي درباره پيآمدهاي منطقي اظهارات عبدالكريم سروش درباره قرآن، گفت: به لحاظ معرفتي اين نكته بسيار مهم است كه روشن شود، قرآن كلمات خداوند است و خداوند با تدبير خاص اين كلمات را برقلب پيامر القا كرده است ، يا وحي بوده كه پيامبر خود در قالب الفاظ درآورده و ممكن است با واقعيت خارجي مطابقت كند، يا نكند. براساس نظريه مشهور، اين گزينش خداوندي و ترتيب و رعايت فهم مخاطب دقيقاً با برنامهاي عالمانه و حساب شده انجام گرفته و در اين انتخاب جبرائيل و پيامبر نقش واسطه را ايفا كردهاند، از اين رو امكان خطا و عدم دقت در برابري ميان لفظ و معنا نيست.
وي افزود: قرآن تفاوت اساسي با وحيهاي ديگر و كتابهاي پيامبران دارد كه دقيقاً الفاظ از سوي خداوند است و نقل شفاهي پيامبر و معنايي او نيست.
ايازي ادامه داد: فرهنگ زمانه تأثيري و بازتابي در مطالب و پيامها ندارد، هرچند واژگان، مثلها، تشبيهات و برخي مطالب گفته شده، تنها براي رعايت فهم مخاطب بوده است. اما اين كه اگر اين الفاظ و معاني كلام خداست، چگونه مي شود صبغه زماني و تاريخي و جغرافيايي و جلوه هايي از عصر بعثت را تفسير كرد؟ بايد توضيح داد كه خداوند در پيامهاي خود به زبان قوم، زبان آن پيامبران سخن مي گويد. به همين دليل قرآن، مسئله انتخاب زبان را مطرح مي كند: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيبَينَ.(ابراهيم/5) ، در نتيجه نميتوان محدوديتي تاريخي براي پيامهاي آن قائل شد، حداكثر سطحي از زبان و احكام مد نظر بوده است. و براي ايجاد ارتباط و رعايت سطح درك شنوندگان از كلمات و واژه هايي استفاده ميكند كه متناسب با سطح فهم و درك آنان است. در اين صورت هيچ اشكالي ندارد كه القاي سخن از سوي خداوند باشد، اما با زبان قوم و در سطح فرهنگي و قالب زباني مأنوس و متجانس با ايده ها و آرمان ها و آرزوها و باورهاي آنان باشد.
ايازي گفت: اينكه گفته مي شود، قرآن فراتاريخي است، معناي استقلال از سياق تاريخي عصر نزول، به معناي انفصال از دوران خويش نيست، بلكه به اين معناست كه وحيي از آسمان و از عالم غيب تنزل يافته است، نه از شخص خاص كه معلومات يا نبوغي دارد، يا چون داراي انديشه ها و گرايش هاي اصلاحي بوده، اين سخنان را گفته است، يا صادر از فكر جماعت خاصي يا برخاسته از حركت اجتماعي و شرايط تاريخي و جغرافيايي عصر نزول باشد، خير چنين نيست. ازسوي ديگر، ممكن است قرآن در بيان مطالب، شرايط، نيازها و مشكلات عصر بعثت را هم مدنظر قرار داده و به اين معنا منقطع از زمان خود نبوده است كه منطقي هم هست، اما اين گونه نيست كه وحي قرآن برخاسته از اين افكار باشد. ساخته شده اين شرايط و نيازهاي آن باشد. پيامبر اصولاًخبر ندارد، تا بازتاب آن عصر باشد. به همين دليل، اين كه گفته شده: آنچه قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني ميگويد، لزوماً نميتواند درست باشد؛ درست نيست. دليل بر اين مطلب اطلاعات تاريخي و قصص و تعاليمي است كه در قرآن آمده و در ميان مردم آن زمان مطرح نبوده است، يا به شكل تصحيح شده عرضه شده است، حتي قرآن تصريح ميكند كه نه تو و نه قوم تو پيش از اين از آنها خبردار نبودي. (هود/ 49، قصص 44).
وي افزود: به لحاظ تفسيري و در تأييد ميتوان به اين جمله اميرمؤمنان در دفع اين شبهه، استناد كرد: ايشان بنابراين نقل سخني دارد كه بسيار دلنشين و گوياست. حضرت در توصيف قرآن ميفرمايد: "هو حبل الله المتين و عروته الوثقي و طريقته المُثلي المَؤدي إلي الجنة و المُنجي مِن النار، لا يخلق مِن الأزمنة، و لا يغث علي الألسنه، لانّه لَم يجعل لِزمان دون زمان، بل جَعل دليل البُرهان و حُجة علي كل انسان." قرآن ريسمان مستحكم خدا و چنگ آويز مطمئن و راه نمونه اوست. قرآن، انسان را به سوي بهشت ميبرد و از آتش نجات ميدهد. قرآن خلق شده از زمانها نيست، دستاويز زبانها هم نيست. چون خداوند او را براي زمان و عصر خاصي نازل نكرده و مقرر نفرموده است، بلكه دليل و برهان و حجت بر هر انساني است. در اين كلام بلند، به نكات بسيار مهمي اشاره شده، امّا نكته قابل توجه اين جمله حضرت است كه ميفرمايد: "لم يخلق من الأزمنه". قرآن خلق شده از زمانها نيست.
ايازي اظهار داشت: اين نكته در پاسخ به اين شبهه است كه مبادا گمان رود كه قرآن به مانند ديگر كتابها و نوشتهها، برخاسته از دوران خاص و يا به تعبيري متأثر از زمان و مكان است. مختص به مردمي معين است و روزي مطالب آن باطل و كهنه ميگردد و دستورات عملي آن براي جوامع و عصرهاي بعدي كارساز نخواهد بود. همانطور كه بسياري از كتابها در طول ايام ناكارآمد و مطالب آن به دست فراموشي سپرده ميشود. بنابرنقل: حضرت امام باقر(ع) در تعبير ديگري فرموده است: ما في القرآن آية الّا و لها ظَهر و بَطن و ما فيه حرف الّا وله حد مطلع، فقال ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مَضي و منه ما لم يكن، يجري كما يجري الشمس والقمر، كلما جاء تأويل شيء منه يكون علي الأموات كما يكون علي الاحياء ... قرآن حقيقتي است كه ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن چيزي است كه ناظر به نزول و حوادث آن ايام است و باطني دارد كه تأويلپذير "و مناسب هر زماني است" و با گذشت ايام داراي مصاديق گوناگون است.
ايازي گفت: كساني ممكن است بگويند، اين نزاع لفظي است كه بگوييم قرآن لفظ ومعنا با انتخاب خدا است، يا بگوييم معنا از خدا است و لفظ از پيامبر است. درتوضيح اين تقرير، اين گونه ممكن است گفته شود: چه بگوييم بر پيامبر اين الفاظ وحي شده، يا معاني تنها القا شده، محصول يكي است؛ چون اگر پيامبر را معصوم بدانيم و خطا در برابري انتخاب الفاظ نسبت به معنا قائل نباشيم و بگوييم پيامبر درحقيقت همان معاني را درقالب الفاظ ريخته و هيچ انبساط و انقباضي ميان لفظ و معنا اتفاق نيفتاده، ديگر ميان دو نظريه فرقي نيست.
همچنين اگر القاي معاني كاري خدايي بوده، انتخاب الفاظ هم توسط پيامبر بازكارخدايي بوده وبا امداد غيبي وفيض رباني حاصل شده است، چنانكه تدارك اسباب طبيعي درعالم ( هرچند با طي مقدمات، مانندسنگ انداختن پيامبركه قرآن مي گويد: وَ ما رَمَيتَ إِذْ رَمَيتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي منتسب به خداونداست. يا مانندنزول آب ازآسمان: وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ.(بقره/17) كه بوسيله مقدماتي مانند فرستادن ابرها انجام مي گيرد، با اين همه، اصل كار به خدا نسبت داده مي شود.
وي افزود: اما اين تقريراز چند جهت داراي اشكال است: 1- كساني به اين نظريه روي مي آورند، تا اثبات كنندكه اين كلمات دركل حقيقتي ندارد وآنچه قابل گرفتني است(به جز درعباديات) گوهر آنها است . اما نظريه مشهور- هرچند مي پذيرندكه در امثال ، استعاره ها وتشبيه ها و برخي قصه ها، الفاظ نماينده آن معاني است وظاهر، دلالت به حقيقت دارد. دراحكام هم دراصل ظاهر اين كلمات وملاكات آن است- اما دركل، دلالت لفظ با همه خصوصيات ادبي آن مبناي فهم كلام است. ميان اين سخن كه ما دربرخي از احكام به گوهر آنها متوسل ميشويم وقاعده مند است با اين ادعا تفاوت اساسي دارد. 2- اين قائلان برنفي عصمت وروي آوري به بشري بودن اين پيامها تلاش ميكنند. دراين باره گفته شده: آنچه قرآن دربارهي وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني ميگويد، لزوماً نميتواند درست باشد. درصورتي كه نظريه مشهورقائل به عصمت پيامبردراداي وحي وصحت ودقت سخنان وبهره گيري از اين الفاظ باهمه دقت است.
ايازي گفت: معلومات او با يافته هاي تجربه باطني او درآميخته ، بلكه آن حقايق در زبان آن معلومات ريخته شده است. دراين باره آمده است: من فكر نميكنم كه پيامبر "به زبان زمان خويش" سخن گفته باشد؛ در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است. او حقيقاً به آنچه ميگفته، باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فكر نميكنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهي زمين، كيهان و ژنتيك انسانها بيشتر بوده است. درحالي كه نظريه مشهور قائل است كه آنچه خداوند مي خواسته بيان كند- هرچند به زبان ودرسطح فاهمه مردم آن عصر- بيان كرده، معصومانه است، ولي قابل تقسيم به دوبخش غرر و محكمات، بلكه به قول غزالي جواهروغيرجواهر است. هر چند همه آيات الهي نور، شفا و مايه هدايت است، اما در مقايسه ميان آنها، بي شك دسته اي از آيات جنبه كليدي و راهگشايي نسبت به ساير آيات دارد، چنانكه دسته اي از آنها به لحاظ برجستگي و استواري سرآمد آيات ديگر و از لحاظ مضمون از برگزيده هاي آيات است.
ايازي گفت: اين نكته را از مقدمه يكي از كتابهايي كه درباره پيامهاي انساني قرآن نگاشتهام ميآورم: آموزههاي اين كتاب، جاويداني است، چون تفسير آن در هر عصري نو به نو شده و جاذبه استفاده و بهره وري را دارد. اين ويژگي، ريشه در بيان ، زبان و ادبيات اين كتاب دارد كه مي تواند لايه به لايه عمل كندو معنويتي مؤمنانه بسازد و ازسويي سازگاري با حركت تمدنها و كشف علوم و نيازهاي جديد انسان داشته باشد.
وي افزود: اگر قرآن مطالب خود را به شيوه كلي و گذرا و در عين حال چند چهره بيان كرده، به گونه اي صريح مي گفت، يا ميبايست مناسب عصر نزول بگويد، كه اين براي زمانهاي بعدي بي جاذبه بود، و يا مي بايست مناسب عصرهاي ديگر بگويد كه اين نيز براي عصر نزول بي مفهوم بود. اما قرآن هيچكدام را انتخاب نكرد، بلكه افزون بر محكمات، مطالبي را در قالب زبان متشابهات آورد، تا با معاني بسيار و با عباراتي كوتاه، پلكاني، لايه به لايه شكل گيرد و با تكرار، مطالعه و گذشت زمان، معاني و مفاهيم تازه اي براي خواننده فراهم شود و روح او را مملو از اعجاب و حيرت كند. افكار و عقول را در برابر خود به تعظيم وادارد. و اين است فلسفه زيباشناختي زبان قرآن كه در قالب متشابهات ارائه شده است.
ايازي در پايان گفت: البته اين ادعا بي دليل نيست. در تعاليم اهل بيت از امام صادق(ع) در تفسير روشني از جاودانگي قرآن براي همه عصرها نقل شده است: خداوند تبارك و تعالي، قرآن را براي زمان و مردمي خاص قرار نداده است. بدانيد كه قرآن براي هر زماني جديد است و در پيشگاه هر مردمي همچنان شاداب و جذاب خواهد ماند تا عالم واپسين.